جوان آنلاین: چند وقت پیش بود که منابع رسانهای اعلام کردند تلفات سالانه جادهای در ایران به ۲۰هزار کشته رسیده است؛ آمار قابل توجهی که متأسفانه با نوعی عادتزدگی از کنار آن عبور میکنیم. گفتوگوی ما با دکتر مسعود آذربایجانی، دکترای فلسفه دین و عضو هیئت علمی گروه روانشناسی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه میخواهد به این موضوع بپردازد که ریشههای این تغافل در فرهنگ عمومی، مناسبات اجتماعی، قوانین و عملکرد مسئولان کجاست؟ از تألیفات دکتر آذربایجانی میتوان به «روانشناسی دین از دیدگاه ویلیام جیمز»، «درآمدی بر روانشناسی دین» و «روانشناسی اجتماعی با نگرش به منابع اسلامی» اشاره کرد.
۲۰هزارنفر کشته در تصادفات جادهای واقعاً عدد بسیار بزرگی است، اما به نظر میرسد ما دچار نوعی عادتزدگی و بیحسی نسبت به این اعداد شدهایم، اگر چنین چیزی را تأیید میکنید، علت روانی این موضوع نزد جامعه و مدیران ما چیست؟
متأسفانه در کشور ما از سال ۱۳۹۱ تاکنون به طور میانگین بین ۱۵ تا ۲۰هزارنفر در تصادفات و سوانح جادهای کشته داشتهایم که در سال۱۴۰۲ با حدود ۶درصد افزایش به ۲۰هزارنفر رسیدهایم. به رقم کل تصادفات در سال هم که نگاه میکنید به آمار عجیب ۳۰۰هزار تصادف برمیخوریم. اگر خاطرتان باشد در همین ایام عید امسال با افزایش تصادفات منجر به مرگ روبهرو بودیم و حدود ۸۰۰نفر جان خود را از دست دادند. خب وقتی این آمارها را با آمارهای جهانی مقایسه میکنید، میبینید تا چه اندازه ما با چالش روبهرو هستیم. گاهی میبینیم در کشورهایی که تعداد خودروهایشان چندین برابر ماست، میزان مرگومیر و تلفات در سوانح رانندگی به مراتب پایینتر- یکدهم یا حتی کمتر از یکدهم- از ماست. در برخی کشورها که من دیدم و مقایسه کردم، میزان مرگومیر ناشی از تصادفات در رتبه نهم علل مرگومیر در آن کشور قرار دارد، اما در کشور ایران متأسفانه در رتبه اول یا دوم مرگومیر قرار دارد که نشان میدهد آمار ما نسبت به آمار جهانی هم بسیار بالاست.
خب برای تغییر این روند چه باید کرد؟
ما باید تصویر روشن و شفافی از موضوع برای مردم و مسئولان ارائه کنیم و بحرانیبودن این آمار را نشان دهیم. اولین چیزی که به ویژه وظیفه رسانههاست و باید به آن بپردازند، نمایاندن برجستگی خطرناک این آمار نسبت به وضعیت جهان است. شما وقتی این آمار را با میزان جمعیت و تعداد خودروهای کشور میسنجید و مقایسه میکنید، میبینید به هیچ عنوان قابل قبول نیست. ما تا این پدیده را خوب تصور نکنیم، درصدد آسیبشناسی و ارائه راهکار برنمیآییم.
خب چطور میتوان به این تصویرسازی رسید؟
با نگاه جزئینگر و علمی. مثال میزنم. ما یک رشته علمی تخصصی داریم که از شاخههای دانش روانشناسی است تحت عنوان «روانشناسی ترافیک». دو سه سال قبل در جلساتی شرکت میکردم که دکترای این رشته در کشور تصویب شد، البته مطمئن نیستم که در سایت وزارت علوم آمده یا نه، اما میدانم که سرفصلهای این رشته در جلسات شورای تحول تصویب و به عنوان یکی از رشتههای جدید مورد نیاز کشور پذیرفته شده است. این رشته دانشی است که نسبت رفتارهای انسانی را با ترافیک، رفتوآمد خودروها و وسایل نقلیه میسنجد و ارتباط این دو را باهم بررسی میکند و به تبع آن عوامل شناختی، عاطفی و رفتاری را که میتواند باعث بهبود ترافیک یا عملکرد بد در ترافیک شود، بررسی میکند. روانشناسی ترافیک دانشی است که تجربههای خوبی در سطح جهان فراهم آورده است. خب ما این گونه میتوانیم با حجم وسیع مسئله تلفات که به طور میانگین به ۲۰هزارنفر رسیده در تماس باشیم. شما میدانید فاجعه کشتار مردم بیگناه غزه در بیش از شش ماه به حدود ۲۵-۲۰هزارنفر رسیده است، چرا ما با این رویداد احساس همدلی میکنیم، چون میدانیم این انسانها حق حیات دارند. حالا ظاهراً در کشور ما جنگ نیست، اما به همان اندازه تلفات میدهیم و این خیلی خطرناک است. میخواهم بگویم ما باید از این دانش به صورت تخصصی استفاده و نشانهها، عوامل و زمینههای رفتاری انسان را بررسی کنیم. بخشی از این کار باید معطوف به احصا و جمعآوری موارد مربوط به تصادفات شود، تعداد سوانحی که منجر به فوت شده، آنهایی که منجر به فوت نشده و تصادف منجر به مصدومیت شده و عوامل روانی منجر به تصادف بررسی شود که البته گاهی این اتفاق افتاده است.
شما درباره عوامل روانی منجر به تصادف سخن میگویید، میتوانید در این باره مثال بزنید.
مثلاً یکی از رفتارهایی که در کشور ما فرهنگ شده و اشتباه است، منحصرکردن مطلوبیت و لذت سفر به مقصد است، در حالی که در راه بودن بخشی از لذت سفر است. ما میتوانیم این رفتار را در کشور فرهنگسازی کنیم. به جای اینکه محاسبه کنیم که این سفر را در چهار ساعت با سرعت گاهی بیش از حد مجاز یا بیش از سرعت مطمئنه برویم و مخاطراتی را برای خودمان و سرنشینان ایجاد کنیم، به جای چهار ساعت، شش ساعت برویم و در این فاصله استراحت کنیم و دور هم بنشینیم. این تعجیل و شتاب یکی از عوامل آسیب است که در کشور ما وجود دارد.
مثلاً خودمان آگاه هستیم که خوابمان گرفته، اما اعتنایی نمیکنیم.
بله، مسئله خوابآلودگی و نداشتن هوشیاری کامل یکی از عوامل مخربی است که در ایجاد تصادف نقش دارد ولی متأسفانه ما اینها را جدی نمیگیریم، در حالی که گاهی در برخی کشورها میبینیم فناوریهایی در خودروها به ویژه خودروهای عمومی به کار بردهاند که نسبت به وضعیت چهره راننده حساس است؛ به محض اینکه احساس میشود فرد واجد آن هوشیاری لازم برای رانندگی نیست، دستگاه آلارم ایجاد میکند. ما میتوانیم حتی از همین فناوریها در بهبود کیفیت رانندگی بهره ببریم. حالا عواملی که مربوط به جاده است، عواملی که مربوط به خودرو، پلیس و دستگاههای نظارتی ماست، اینها باید در کنارش دیده شود. در این صورت با مجموعهای از بهبود عوامل دخیل در تصادفات و تلفات سوانح مواجه خواهیم شد که میتوانند جهتگیری اصلاحی ما را به شکل درستی پیش ببرند. اگر خلاصه کنم، ما باید تمام عوامل رفتاری، شناختی و عاطفی دخیل در این سوانح را در نظر بگیریم که من به برخی از آنها اشاره کردم، اما این عوامل و نکات باید به صورت علمی و به صورت تفصیلی استخراج شود، به ویژه با در نظر گرفتن فرهنگ ایرانی و بومی.
به فرهنگ ایرانی و بومی اشاره کردید. چقدر از ظرفیتهای معرفتی این فرهنگ میتوان بهره برد؟
به عنوان نمونه شما میدانید که چقدر در آیات و روایات ما به جان و نفوس انسانها اهمیت داده شده است. ما میگوییم حرمت جان یک انسان از حرمت کعبه هم بالاتر است یا وقتی خیلی از احکام الهی تعطیل میشود، به خاطر حرمت نفوس است. شما موقع نجات جان یک انسان در موقع اضطرار حتی میتوانید اکلمیت کنید که نشان میدهد جان یک انسان چقدر ارزش دارد که ما به سمت مراقبت و نجات جان آدمی برویم، حتی با تعطیلی موقتی برخی از احکام الهی. خب وقتی دینی چنین نگرش روشن و فوقالعادهای نسبت به ارزش جان یک انسان دارد، چطور میتواند نسبت به این همه نفوس و انسانهایی که در سوانح رانندگی به راحتی جان خود را از دست میدهند- در حالی که این سوانح قابل رفع و رجوع و دستکم کاهش است- بدون موضع باشد. اینطور نیست که ما حق داشته باشیم زمینههای مخاطره برای جان انسانها را فراهم کنیم. از نگاه فقهی، دینی و اخلاقی ما تمام زمینهها و عواملی که میتواند به مخاطره قرارگرفتن جان انسانها منجر شود، مذموم است و باید با آنها مقابله کرد و نیاز به این است که حوزهها و مراکز دینیمان بیشتر به این بحثها توجه کنند و این هم باز یکی از وظایف رسانههایی مثل روزنامه شماست که با علما و بزرگان بحثها را مطرح کنند و از آنها اظهار نظر بخواهند و صاحبنظران را در آستانه حساسیت قرار دهند؛ همان نکتهای که جنابعالی اشاره کردید که حساسیتها کم شده است. این حساسسازیها را چه کسی باید انجام دهد؟ گاهی ما در یک تغافل جمعی به سر میبریم. در روانشناسی اجتماعی میگوییم: «توزیع مسئولیت» باعث غفلت جمعی میشود، یعنی کسی میگوید خب! کسی دیگر مسئول این کار است، آن فرد دیگر میگوید مسئولیت این کار با کسی دیگر است.
به نظرم حتی درباره نهادها هم اینطور است. احتمالاً در تلویزیون دیده اید که چطور مسئولان نهادهای مختلف سعی میکنند از مسئولیتی که درباره یک حوزه دارند، شانه خالی کنند و آن را گردن نهادی دیگر بیندازند.
بله، در صورتی که در نگاه دینی ما برخی از امور جزو واجب کفایی به شمار میرود و خطاب آن به همه آدمهایی است که در جامعه زندگی میکنند و این خطاب متوجه همه افرادی است که میتوانند درباره مسئلهای کاری انجام دهند تا وقتی که این بحران و چالش را حل کنند متکفل حل آن مسئله میشوند و مسئولیت خود را درباره آن انجام میدهند، اما تا زمانی که مسئولیت خود را انجام ندادهاند، همه این آدمهای دخیل در ماجرا مسئول هستند. اگر انجام ندادهاند پیش خداوند معاقب هستند و باید پاسخگو باشند. من فکر میکنم ما میتوانیم با توجه به این نکات هم حساسیت بحث را بالا ببریم و هم در آستانه فکر و ذهن افراد قرار دهیم، به ویژه مسئولان امر، متفکران و اندیشمندان. کاری که در این زمینه میتوان انجام داد برگزاری نشستهایی درباره این چالش و مسئله است. این نشستها میتواند با بهرهگیری از ظرفیتهای علمی و پژوهشی مراکز تخصصی و دانشگاههای مهم باشد. ما میتوانیم از دانشگاههایی که رشته و گرایش مرتبط با این مسائل را دارند، بخواهیم در این زمینه همایش برگزار کنند؛ همایشهایی که منشأ اثر باشد و قدری حواسها را نسبت به این مسئله متوجه کند تا حساسیت شاخکهای اجتماعی نسبت به این مسئله تیز شود بلکه این مسئله بتواند بیشتر مورد اهتمام قرار گیرد.
آقای دکتر! شما اشاره کردید که ما گرامیبودن و ارزش بیبدیل جان را در جامعه حس نکردهایم. در روایات ما هم آمده که فرد به میزانی که حس میکند گرامی است از خطا مصون میماند. مثلاً این روایت از کودکی در ذهن من مانده که «مَنْ هَانَتْ عَلَیْهِ نَفْسُهُ فَلاَ تَأْمَنْ شَرَّهُ.»، ما از شر کسی که خود را گرامی نمیدارد ایمن نیستیم، بنابراین به نظر میرسد رابطهای وجود دارد بین بالابودن آمار تلفات جانی تصادفات و لمسنکردن گرامیبودن جان. انگار افراد برای جان خود ارزشی قائل نیستند. اشاره فرمودید که ما از مسیر زندگی لذت نمیبریم و مدام به مقصد فکر میکنیم، انگار در جان و تن خود مستقر نیستیم و این پندارها و پیشفرضها ارتباط ما را با ما قطع کردهاند. انگار آدمهایی که در یک خودرو کنار هم نشستهاند از بودن کنار هم لذت نمیبرند، بنابراین اصرار دارند سریعتر به مقصدی برسند که گمان میکنند آنجا کانون لذت و شادی است. چرا افراد جامعه ما جان خود را گرامی نمیدارند و اصلاً این گزاره را تأیید میکنید؟
به نظرم تا حدی ما این بیاعتنایی را اولاً نسبت به جان دیگران و ثانیاً نسبت به جان خودمان، از جهت دیگر میتوانیم بگوییم اولاً نسبت به جان خودمان و ثانیاً نسبت به جان دیگران روا میداریم. از طرفی توجه کنید مراقبت و اعمال احتیاطهای لازم وابسته به ارزشگذاری است. شما وقتی از کسی یا چیزی مراقبت میکنید و نسبت به استفاده از آن یا در ارتباط با آن احتیاط به خرج میدهید که آن را واجد ارزش بدانید. وقتی استانداردها را در یک کشور ملاحظه میکنید، همین استانداردها نشان میدهد شما چه نگاهی به جان انسانها دارید. در هر حال شرط عقلانیت همین است که انسان احتیاطهای لازم را در رابطه با محافظت از خود داشته باشد؛ در استفاده از غذاها، داروها، در پیشگیری از بیماریها و امثال آن تا برسد به همین تصادفات و مراعات قوانین رانندگی که عدممراعات آن قوانین میتواند زمینهساز مخاطرات باشد. در هر حال ما در کشورمان به یک عادت عمومی رسیدهایم که، چون دیگران برای جان افراد دیگر ارزش قائل نیستند، خودمان هم قائل نیستیم و نسبت به تدوین و بکارگیری و نظارت بر اجرای استانداردها بیاعتنایی میکنیم. خب انتظار این است که مجموعه دستگاههای دولتی و حاکمیتی ما که باید متوجه ارزش جان انسانها باشند و حساسیتهای لازم را در این باره به خرج دهند، به وظایف و مسئولیتهایی که در این باره دارند عمل کنند. مثلاً در تشییع پیکر سردار شهید سلیمانی تعداد زیادی از مردم زیر دست و پا از بین رفتند. آیا میشد مراسم را طوری طراحی کرد که این اتفاقات تلخ نیفتد؟ اینها نشان میدهد که ما احتیاطهای لازم را انجام نمیدهیم، البته بحمدالله در مورد اخیر- تشییع پیکر جانباختگان سانحه هوایی- احتیاطها شدید بود و این نگاه باید در همه رویدادها توسعه پیدا کند که مثلاً چطور یک مراسم را برگزار کنیم یا چگونه حملونقل را توسعه دهیم یا چطور فلان کالا را تولید کنیم یا چه مقدار از سموم شیمیایی در تولید محصولات کشاورزی استفاده کنیم که تهدیدکننده جان انسانها نباشد.
یعنی توسعهای که بیاعتنا به جان انسان نباشد.
بله، البته انصافاً بعد از انقلاب تلاشهای قابل قدردانی در توسعه کمی و کیفی جادهها صورت گرفته است، اما گاهی که در جادهها رفتوآمد میکنیم، میبینیم کیفیت زیرسازی و آسفالت جادهها پایین است، خب بخشی از آمار بالای تلفات به همین عوامل برمیگردد و بهبود وضعیت هندسی، زیرسازی و آسفالت جادهها از شرایط کاهش تصادفات است. میخواهم به این موضوع اشاره کنم که حساسیت ما نسبت به جان انسانها امری نیست که بتوان از آن چشمپوشی کرد، چون شما وقتی نسبت به جان انسانها حساس باشید، این حساسیت شما در جزءجزء سیستم حملونقل عمومی و جادهای اثر خواهد داشت و آثار آن از فرهنگ رانندگی تا استانداردهایی که باید در ساخت خودرو یا جاده مراعات شود، قابل مشاهده خواهد بود. کاملاً طبیعی است که انسان و نهادهای حساس به جان انسانها بر هر امر جزئی که میتواند جان انسانها را به مخاطره اندازد و بیجهت هدر دهد، متمرکز خواهند شد و بیاعتنا از کنار آن عبور نخواهند کرد. در کشورهای دیگر حتی در سیستم پزشکیشان خیلی دقت میشود که روی زمینههایی که برای افراد مخاطرهآمیز است، متمرکز بمانند و این تمرکز، اعضای جامعه را دلگرم میکند و حس همبستگی به آنها میدهد. ما ظرفیتهای بسیار خوبی در این زمینه داریم و نباید اجازه دهیم این ظرفیتها از بین برود. مثلاً مسئولیت اجتماعی و حرفهای متخصصان به ویژه آنجا که این مسئولیت با جان انسانها سر و کار دارد نباید به هیچ عنوان دچار خدشه و تعارف شود، اما با تأسف میبینیم امروز از کسی که در بیمارستان بستری میشود، آنقدر امضا میگیرند که تقریباً پزشک و کادر پزشکی بلامسئولیت میشوند، یعنی گویا هر اتفاقی برای بیمار افتاد، مسئولیتی در این باره ندارند. از طرفی بیمار و خانواده بیمار در شرایطی قرار دارند که مجبورند هر برگهای که این افراد جلوی آنها میگذارند، امضا کنند. خب آیا این رویهها درست است؟ پس مسئولیت پزشک این وسط چه میشود؟ ما کجا میتوانیم اعلام و پیشگیری کنیم که شما به عنوان پزشک، پرستار یا کادر درمان مسئولیت دارید. خب من درباره حوزه بهداشت و درمان مثال زدم، اما شما این مثال را میتوانید درباره حوزههای دیگر هم تعمیم بدهید. متأسفانه ما در کشورمان در سامانههای مختلف علمی و سازمانی ملاحظههای جدی را نسبت به جان انسانها نداریم، در صورتی که اگر این ملاحظهها به فرهنگ عمومی میان ما تبدیل شود، از حجم و شدت فاجعهها به طرز معناداری کاسته خواهد شد؛ و چطور میتوان به این تغییر رویه و فرهنگ رسید؟
من فکر میکنم رسانهها در این باره پیشگام هستند. همین که طرح موضوع میکنید و پدیدهای را به عنوان مسئله پی میگیرید، در حقیقت به متخصصان و صاحبان نظر و فکر فراخوان میدهید که به واسطه رسانه موضوعی را از نقطه کور به میدان دید بیاوریم و آن را در قوارهها و اندازههای واقعیاش ببینیم.
واقعاً تأسفآور است که ما زیر آوار روزمرگی مسئله خود را نبینیم.
اجازه دهید من با این مثال بحثم را تمام کنم. ما مثالی را در روانشناسی اجتماعی داریم که در کتابم این مثال را آوردهام. به نظرم سال۱۹۷۳ بود که در یکی از کشورهای اروپایی یک کارگر خانم هنگام صبح از کارخانه به سمت خانه برمیگردد، هوا گرگومیش و نسبتاً تاریک بوده است، فردی مست به او حمله میکند و حدود ۵۰ دقیقه ضربات متعدد چاقو- حدود ۲۰ ضربه- به او میزند و متأسفانه این حادثه منجر به مرگ آن فرد میشود، اما نقطه دردناکتر رویداد این است که به رغم اینکه این خانم درخواست کمک میکند، با وجود اینکه محل حادثه در یک منطقه مسکونی بوده و اطراف این صحنه آپارتمانهایی بودند که ساکنان آنها درخواست کمک آن زن کارگر را میشنیدند، با وجود آنکه با درخواست کمک او چراغ این خانهها روشن میشود، اما در نهایت شگفتی کسی برای کمک پیشقدم نمیشود و جلو نمیآید و شگفتتر اینکه حتی به پلیس هم زنگ نمیزنند. خب این رویداد و انعکاس خبر آن در جوامع اروپایی بحث جدیدی را در روانشناسی اجتماعی به وجود آورد تحت عنوان prosocial behavior یا رفتار نوعدوستانه- رفتار جامعهپسند- که امروز در کتابهای روانشناسی اجتماعی فصل مستقلی را به خود اختصاص داده است. آنچه برای من در این واقعه دردناک محل یادگیری است، اینکه در حادثه مذکور اول خبرنگاران جلو میروند تا آنقدر حساسیت را نسبت به حادثه و فاجعهای که اتفاق افتاده بالا ببرند تا جامعه در فضای شوک و حیرت قرار گیرد.
انگار آیینهای گرفتهایم که قامت یک مسئله را ببینیم.
بله، اینکه چرا مردم نسبت به یک انسان مظلوم تا این حد بیتفاوت شدهاند و کسی به او کمک نمیکند، خب این مسئله است و آنها آمدند و این را واکاوی کردند. اول هم رسانهها و روزنامهها وارد شدند و این حساسیت را ایجاد کردند. آنقدر مطالبه در رسانهها زیاد شد که بعد از آن روانشناسان وارد بحث شدند که اساساً چرا این اتفاق افتاده است و علت یا علل و زمینههای بروز این پدیده در جامعه چیست و به لطف این توجهها بود که امروز در نهایت این کاوشها، پژوهشها و بررسیها وارد دانش روانشناسی شده و دادهها و جمعبندیهایی که در این زمینه شکل گرفته، منتج به نظریهها و دیدگاههای متعددی شده است، مثلاً «توزیع مسئولیت» یکی از دیدگاهها در این باره است. به هر حال میخواهم بگویم اولین مرحله و گام مهم این است که رسانهها باید جدیتر وارد این بحث شوند، چه روزنامهها، چه شبکههای اجتماعی، رادیو و تلویزیون و ... باید وارد عرصه توجه دادن به این مسئله شوند و حساسیتها را بالاتر ببرند و از گروههای تخصصی و مرجع مطالبهگر باشند، از روانشناسها، جامعهشناسان، عالمان دین و از آنها بخواهند که وارد این مسئولیت شوند و محتوای لازم برای تغییر زاویه دید، فرهنگ و بینش جامعه را فراهم کنند، بعد از آن است که در مرحله سوم مدیران جامعه مجبور میشوند در این باره پاسخگو باشند و نسبت به این مسائل با حساسیت و جدیت بیشتری وارد میدان شوند.